شماره ٦٢٦: از غيرت رکابت از ديده خون روان است

از غيرت رکابت از ديده خون روان است
اما چه مي توان کرد پاي تو در ميان است!
پاس ادب فکنده است بر صدر جاي ما را
هر چند سجده ما بيرون آستان است
در پله ترقي است مشرب چو عالي افتاد
از خاک زود خيزد تا کي که خوش عنان است
مهر لب خموشي است دستي که خالي افتاد
آن را که خرده اي هست چون غنچه صد زبان است
با قامت خم از عمر استادگي مجوييد
پا در رکاب باشد تيري که در کمان است
از جويبار همت تخمي که آب گيرد
گر زير خاک باشد بالاي آسمان است
در گلشني که گلها دامنکشان گذشتند
بلبل ز ساده لوحي در فکر آشيان است
سيلاب غافلان را از ديده مي برد خواب
خواب مرا گراني از عمر خوش عنان است
دنبال ماندگان را هر کس که دست گيرد
در منزل است هر چند دنبال کاروان است
از پاي خفته ماست منزل بلند صائب
عمر ره است کوته تا کاروان روان است