خطش از خال حقه باز شده است
خالش از خط زبان دراز شده است
چون سپر روي چرخ پرچين است
گره از جبهه که باز شده است؟
صف مژگانش در زبان بازي است
گر چه چشمش به خواب ناز شده است
نيست يک دل گشاده، حيرانم
که در فيض بر که باز شده است
خط مشکين او که ابجد ماست
بوالهوس را خط جواز شده است
رو به دريا نهاده بي لنگر
بي حضور آن که در نماز شده است
به که بر خود نبندد از دربان
در دولت به هر که باز شده است
کرده تا روي خود به درگه حق
صائب از خلق بي نياز شده است