شماره ٦١١: مي گلرنگ خوني رازست

مي گلرنگ خوني رازست
لب ساغر خموش غمازست
دهن شيشه مغرب عقل است
لب پيمانه مشرق رازست
يک الف وار نيست گوشه امن
صفحه خاک، سينه بازست
عقل با عشق مشتبه نشود
ذره از آفتاب ممتازست
بلبل بوستان شوق ترا
شکن دام، بال پروازست
طور آخر گل از تجلي چيد
کار افتادگان خداسازست
دل صائب ز شوق آب شده است
تشنه خاک پاک شيرازست