شماره ٦٠٧: سبزه جوي شهد، نيشترست

سبزه جوي شهد، نيشترست
حقه سبز زهر، پرشکرست
چشم پوشيده پرده دار دل است
لب خامش نگاهبان سرست
زهر چشمش ميان خنديدن
همچو بادام تلخ در شکرست
هر چه غير از شراب، بار دل است
هر چه جز نغمه است دردسرست
موشکافي هنر نمي باشد
چشم از عيب دوختن هنرست
ميوه اي نيست به ز آزادي
نتوان گفت سرو بي ثمرست
(حقه سر به مهر آبله ام
خوني صد کليد نيشترست)
(نگه سير چشم غواصم
آبخوردم ز چشمه گهرست)
(در دياري که ما ضعيفانيم
شعله راچشم همت از شررست)
(خنده صبح حشر با آن شور
شب ما را نمکچش سحرست)
از رگ ابر کلک من صائب
دامن روزگار پرگهرست