تا سپهر کبود سيارست
سينه آيينه دار زنگارست
گوشه امن، سينه هدف است
پله عافيت سر دارست
سبزه در دست و پاي افتاده است
خار، بالانشين ديوارست
خر عيسي به گل فرو رفته است
دور دجال برق رفتارست
خاکساري حصار عافيت است
کوتهي پشتبان ديوارست
اعتبار از ميان چو برخيزد
بيضه مور، مهره مارست
از تف آه آسمان سيرم
کهکشان همچو نبض بيمارست
دهن صبح پر ز خون شفق
چون نگردد، که راست گفتارست
دام گردون به خاک پوسيده است
يک رم آهوانه در کارست
تو ملايم نگشته اي صائب
ورنه سير سپهر هموارست