اي هر دو جهان خاک ره سرو روانت
گردون مطوق يکي از فاختگانت
بر کوتهي بينش خود داد گواهي
آن کس که نشان داد برون از دو جهانت
پنهانتر ازاني که توانت به نشان يافت
پيداتر ازاني که بپرسند نشانت
گردون که به گردش نرسد فکر جهانگرد
گردي است که برخاسته از راهروانت
جوشيدن آب از جگر سنگ به تعجيل
يک چشمه سهل است ز فرمان روانت
فرعون که مي زد لمن الملک ز نخوت
در بحر عدم غوطه زد از چوب شبانت
عمري است فلک مي خورد از جام شفق خون
شايد که شمارند ز خونابه کشانت
هر حلقه زلف تو پريخانه چيني است
رحم است به چشمي که نگردد نگرانت
چون حرف مکرر، سخن قند بود تلخ
آن را که شنيده است حديثي ز دهانت
تا حشر فراموش کند شيوه رفتار
آبي که شود آينه سرو روانت
سر حلقه باريک خيالان جهان شد
پيچيد به هر که غم موي ميانت
گر آب شود، موج بود بند زبانش
هر دل که شود مخزن اسرار نهانت
اين سرکشي نخل تو با خاک نشينان
زان است که در خواب بهارست خزانت
جولان سمند تو برون از دو جهان است
چون دست زند صائب مسکين به عنانت؟