ايام بهاران سبک از ديده ما رفت
از دست به هم سودني اين رنگ حنا رفت
شد موسم گل طي به شکرخنده برقي
برگ طرب باغ به تاراج صبا رفت
شيرازه مجموعه گلزار فرو ريخت
سنبل چو سر زلف پريشان به هوا رفت
نرگس ز نظر دور به يک چشم زدن شد
هر چند که از راه بصيرت به عصا رفت
آمد به چمن غنچه گل با کف پر زر
چون برگ خزان ديده تهيدست و گدا رفت
از همرهيش در جگر لاله نفس سوخت
از بس که به تعجيل گل لعل قبا رفت
در يک نفس از کيسه گلزار شکوفه
چون سيم و زر از پنجه ارباب سخا رفت
پيچيد سراپرده خود ابر بهاران
از فرق چمن سايه اقبال هما رفت
شد رفتن گل باعث خاموشي بلبل
از باغ به يکبار برون برگ و نوا رفت
از حيرت نظاره آن سرو گل اندام
از خاطر اشجار چمن نشو و نما رفت
صائب ز نظربازي بي پرده شبنم
از چهره گلهاي چمن رنگ حيا رفت