شماره ٥٩٦: در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟

در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟
کو وادي غربت که توان رو به قفا رفت
از بس قدح تلخ مکافات کشيدم
از خاطر من دغدغه روز جزا رفت
خضر ره ارباب طلب، عزم درست است
آواره شد آن کس که پي راهنما رفت
تا چند توان دست دعا داشت بر افلاک؟
اين زور در ايام که بر دست دعا رفت؟
آن روز که خورشيد قدح چهره برافروخت
رنگ ادب از چهره گلزار حيا رفت
بر حاصل ما چون جگر برق نسوزد؟
از روي خزان رنگ ز بي برگي ما رفت
چون از لب پيمانه من زهر نريزد؟
صائب به من از گردش ايام چها رفت