شماره ٥٧٨: در زير فلک نيست اگر همنفسي هست

در زير فلک نيست اگر همنفسي هست
در پرده غيب است اگر دادرسي هست
بيرون چه کشي دلو تهي از چه کنعان؟
غافل مشو از ياد خدا تا نفسي هست
زخمي است که الماس در او ريشه دوانده است
تا در دل مجروح، هوا و هوسي هست
زنهار چو صيد حرم از کوي خرابات
مگذار برون پاي طلب تا عسسي هست
بر مرغ گرفتار، فضاي قفس تنگ
گلزار بهشت است اگر هم قفسي هست
بر سيل سبکسير شود خار پر و بال
سهل است اگر در ره ما خار و خسي هست
در ترک تمنا بود آسودگي دل
تلخ است شکر خواب به هر جا مگسي هست
بي جذبه محال است ز دل ناله برآيد
فرياد، دليل است که فريادرسي هست
چون مهلت اوراق خزان ديده دو روزي است
در قافله عمر اگر پيش و پسي هست
اين است که گاهي به دعا ياد نمايند
از مستمعان صائب اگر ملتمسي هست