در نقطه خاک است نهان، گر خبري هست
در پرده اين گرد يتيمي گهري هست
ابليس ز آدم قد افراخته اي ديد
غافل که درين پاي علم، تاجوري هست
جز رخنه دل نيست، اگر راه شناسي
گرزان که درين خانه تاريک، دري هست
در هر شرري دوزخ نقدي است مهيا
ايمن نتوان شد، ز خودي تا اثري هست
پرگار ترا نقطه بود گوهر مقصود
در خويش چو گرداب ترا تا سفري هست
هر موج خطرناک، کليد در فيضي است
زين بحر منه پاي برون، تا خطري هست
چون نخل برومند ز خود رزق ندارم
مهر دگران است مرا گر ثمري هست
زينسان که منم محو حضور قفس و دام
صياد چه داند که مرا بال و پري هست؟
صد چشم بد از قطره شبنم به کمين است
آن را که درين باغ چو گل مشت زري هست
در کوفتن آهن سردست گشادش
در سينه هر سنگ که پنهان شرري هست
بر طوطي ما شکر اگر کار کند تنگ
چون خوش سخني، طوطي ما را شکري هست
گر سنگ ببارد، نتوان قطع طمع کرد
صائب ز نهالي که اميد ثمري هست