در هر جگري شوري ازين گرم نفس هست
چون صبح، مرا حق نفس بر همه کس هست
انديشه آزاد شدن فال غريبي است
آن را که خيابان گل از چاک قفس هست
گلبانگ نشاط از دل مجنون نشود کم
چندان که درين باديه آواز جرس هست
گر نيست مرا در حرم تنگ شکر، بار
سامان به سر دست زدن همچو مگس هست
صائب نشود پخته به خورشيد قيامت
در ميوه هر دل که رگ خام هوس هست