هر نخل مصيبت علم راهنمايي است
هر نوحه ازين قافله آواز درايي است
دست تو اگر نيست نگارين ز علايق
اين عقده هستي گره بند قبايي است
تا در پي دنياي خسيس است دل تو
دل نيست در آغوش ترا، کاهربايي است
هر چيز ز دنياي دني رو به تو آرد
مغرور مشو، کز پي تنبيه، قفايي است
رزق تو گر از خوان فلک شد غم روزي
غافل مشو از شکر، که اين نيز غذايي است
در هر چه به رغبت نگري راهزن توست
بر هر چه کني پشت، ترا راهنمايي است
خاري که درين مرحله بيکار نمايد
از آبله پاي طلب عقده گشايي است
در مشرب جمعي که مهياي رحيلند
هر رنجش بيجاي فلک، لطف بجايي است
هر ناله و آهي که ز خود پيش فرستد
از خويش برون آمده را خانه خدايي است
ما حوصله درد نداريم، وگرنه
هر درد که قسمت شود از غيب، دوايي است
از فقر مکن شکوه که آزاده روان را
بي برگي ايام، عجب برگ و نوايي است
صائب چه کند سينه خود را نکند چاک؟
با حوصله تنگ، غم عشق بلايي است