روزم سيه از پرتو آن چشم سياه است
کز چين جبين سلسله جنبان نگاه است
خميازه گل وقت سحر بي سببي نيست
غفلت نکنم، در خم آن طرف کلاه است
بر داغ سيه روزي عشاق ببخشاي
شکرانه آن رو که ولي نعمت ماه است
غربت مپسنديد که افتيد به زندان
بيرون ز وطن پا مگذاريد که چاه است
هر چند که از زلف تو يک پيچ نمانده است
در سينه من مايه صد سلسله آه است
بر خانه من سيل حوادث نکند زور
همواري من دشت صفت پشت و پناه است
پشت لب پيمانه ما سبز شد از زهر
آن ساقي بيرحم همان تلخ نگاه است
صائب عجبي نيست گر آرام ندارم
خاکستر من در گرو صرصر آه است