آن خانه برانداز که در خانه زين است
معمار تمناي من خاک نشين است
از شوخي حسن است که آن سرو خرامان
بر روي زمين است و نه بر روي زمين است
اوراق گل از خنده بيجاست پريشان
شيرازه مجموعه دل چين جبين است
بسيار شود مرکز سرگشتگي خلق
خالي که در آن کنج دهن گوشه نشين است
چون خامه صياد، متاعش همه مکرست
هر بوته خاري که درين شوره زمين است
از سوختگان نيست تهي کوي خرابات
دايم سر اين چشمه، سيه خانه نشين است
بي مرگ نخوابد قدم سعي حريصان
آسايش اين طايفه در زير زمين است
در انجمن وصل، شکايت مزه دارد
در دامن گل گريه شبنم نمکين است
ما قدرت دريوزه ديدار نداريم
اين سلسله جنباني ازان چين جبين است
دارد سر ويراني من پشته سواري
کز شوخي او زلزله در خانه زين است
صائب چه سر از چاک گريبان بدر آرد؟
امنيت اگر هست درين حصن حصين است