دل نقطه بسم الله ديوان جنون است
جان رشته شيرازه فرقان جنون است
پيکان قدر، غنچه پژمرده عشق است
شمشير قضا، موجه عمان جنون است
اين عقل که هنگامه گفتار فرو چيد
موري است که در دست سليمان جنون است
شوري که نمکسود کند مغز زمين را
گردي ز نمکدان سر خوان جنون است
يونان خرد را صدف بحر نمودن
موقوف به يک موجه طوفان جنون است
مغزم به سر از خشک دماغي کف خاکي است
کو روغن بادام، که طغيان جنون است
لاحول خرد شد سر ديوانه ما را
زنجير که بسم الله ديوان جنون است
صائب سر من پوچ شد از زمزمه عقل
خرم سر آن کس که به فرمان جنون است