شماره ٥٣٩: درد تو به دلهاي سبکروح گران است

درد تو به دلهاي سبکروح گران است
تبخال بر آن لب گره رشته جان است
در وصل دل از هجر فزون دل نگران است
آوارگي تير در آغوش کمان است
بر خاطر آزاده من دست گهربار
چون دست تهي بر دل محتاج گران است
از دل نبرد شوق وطن عزت غربت
در صلب گهر آب همان قطره زنان است
ايمن نتوان گشت ز برگشتگي بخت
پيوست هدف را خطر از پشت کمان است
در قافله ريگ روان پيش و پسي نيست
پس مانده اين مرحله از پيشروان است
حيرت زدگان را نبود بهره اي از وصل
در دامن گل ديده شبنم نگران است
در بال و پر عزم، مرا کوتهيي نيست
سنگ ره من کاهلي همسفران است
بيتابي ذرات جهان در طلب حق
در شيشه ساعت سفر ريگ روان است
صائب نگه گرم در آن چشم سيه مست
برقي است جهانسوز که در ابر نهان است