پيراهن گل چاک ز بيداد نسيم است
از خنده بي وقت دل پسته دو نيم است
کامل هنران در وطن خويش غريبند
در پشت صدف گوهر شهوار يتيم است
نتوان به کرم بنده خود کرد جهان را
اينجاست که هر کس که بخيل است کريم است
در کوچ بود عشرت ايام بهاران
شبنم اثر آبله پاي نسيم است
راضي به قضا باش که در خاطر خرسند
چندان که نظر کار کند ناز و نعيم است
در باديه ها درد به درمان نتوان يافت
بيماري هر شهر به مقدار حکيم است
در ديده روشن گهران هر ورق گل
از نور تجلي يد بيضاي کليم است
در نقطه موهوم هويداست به تفصيل
هر نقش که در دايره عرش عظيم است
(هر نقش اميدي که به آن شاد شود دل
در پشت سراپرده زنبوري بيم است)
صائب به گناه دو جهان از کرم او
نوميد نگردي، که خداوند کريم است