شيرازه جمعيت مستان خط جام است
آزاد بود هر که درين حلقه دام است
گردون که ازو صبح اميد همه شد شام
از زلف گرهگير تو يک حلقه دام است
چندان که نظر بر دل و دلدار فکندم
معلوم نشد دل چه و دلدار کدام است
با قرب، گل از تيغ شهادت نتوان چيد
بر صيد حرم، آب دم تيغ حرام است
خودداري سيماب بر آيينه محال است
چشمي که به رويش ندويده است کدام است؟
آن اره که از تيزي دندان چکدش زهر
در مشرب وحشت زدگان سين سلام است
بر خاک نهادان در اميد نبسته است
تا بوسه خورشيد نصيب لب بام است
داغي که بود زير سياهي همه عمر
بر جان عقيقي است که جوينده نام است
چون ريگ روان، تشنگي حرص نداريم
ما را چو گهر کار به يک قطره تمام است
گلزار ز گل پرده گوش است سراپا
دربار نسيم سحري تا چه پيام است
فرياد که بر روي من آن رهزن اميد
راهي که نبسته است همين راه سلام است
صائب شود آن کس که نسنجيده سخنساز
طفلي است که بازيگه او بر لب بام است