روشندل و دلبستگي تن چه خيال است؟
خورشيد و نظربازي روزن چه خيال است؟
در رشته جان تا ز تعلق گرهي هست
بيرون شدن از چشمه سوزن چه خيال است؟
چون رنگ مي از درد نگرديده مصفا
از شيشه افلاک گذشتن چه خيال است؟
بي علم و عمل راه سلامت نتوان رفت
بي بال و پر از دام پريدن چه خيال است؟
خورشيد تهيدست ازان انجمن آمد
دست من و آن گوشه دامن چه خيال است؟
چون عشق به پيراهن يوسف نکند رحم
در پرده ناموس نشستن چه خيال است؟
جايي که فلک يک نفس آرام ندارد
در دامن خود پاي شکستن چه خيال است؟
تا دور چو نعلين نسازي دو جهان را
صائب سفر وادي ايمن چه خيال است؟