شماره ٥٢٨: پيچيدن سر از دو جهان افسر عشق است

پيچيدن سر از دو جهان افسر عشق است
برخاستن از جان، علم لشکر عشق است
گلگونه رخسار گهر گرد يتيمي است
خواري و غريبي پدر و مادر عشق است
گر دفتر عقل است ز جمعيت اوراق
از هر دو جهان فرد شدن دفتر عشق است
تنها نگرفته است همين روي زمين را
چون بيضه فلک در ته بال و پر عشق است
سر بر خط حکمش ننهد خاک، چه سازد؟
جايي که فلک بنده و فرمانبر عشق است
حرفش ز دل سوخته ام دود برآورد
آتش بود آن آب که در گوهر عشق است
بر حلقه در، در حرم وصل برد رشک
هر حلقه چشمي که ادب پرور عشق است
چون نار کند شق دل ميناي فلک را
اين باده پر زور که در ساغر عشق است
از عشق بود هر که رسيده است به جايي
پرواز کمالات به بال و پر عشق است
شيرين سخن افتاده اگر خامه صائب
زان است که نيشکر بوم و بر عشق است