واعظ نه ترا پايه گفتار بلندست
آواز تو از گنبد دستار بلندست
در کعبه ز اسرار حقيقت خبري نيست
اين زمزمه از خانه خمار بلندست
مژگان تو از خواب گران است نظربند
ورنه همه جا شعله ديدار بلندست
يک شعله شوخ است که در سير مقامات
گاه از شجر طور و گه از دار بلندست
از بي هنران شعله ادارک مجوييد
اين طايفه را طره دستار بلندست
تن چيست که با خاک برابر نتوان کرد؟
از کوتهي ماست که ديوار بلندست
کوته بود از دامن عرياني مجنون
هر چند که دست ستم خار بلندست
غافل کند از کوتهي عمر شکايت
شب در نظر مردم بيدار بلندست
هر چند زمين گير بود دانه اميد
دست کرم ابر گهربار بلندست
صائب ز بلند اختري همت والاست
گر زان که ترا پايه گفتار بلندست