در عالم فاني که بقا پا به رکاب است
گر زندگي خضر بود نقش بر آب است
از مردم دنيا طمع هوش مداريد
بيداري اين طايفه خميازه آب است
چون کوه، بزرگان جهان آنچه به سايل
بي منت و بي فاصله بخشند، جواب است!
در مشرب ما خاک نشينان قناعت
در آب رگ تلخي اگر هست گلاب است
در چشم گرانخواب، کتاب است کم از خشت
در ديده بيداردلان خشت کتاب است
مستي که ز خونابه دلهاست شرابش
دود دل ما در نظرش دود کباب است
زان در نظر خلق عزيزست، که گوهر
قانع شده از بحر به يک قطره آب است
آن را که ز کيفيت ديدار خبر يافت
هر شسته عذاري به نظر عالم آب است
هر چند که در خانه ز آب است خرابي
در ديده ما خانه بي آب خراب است
چون ريگ روان نرم روان مانده نگردند
وامانده کسي راهنوردان ز شتاب است
صائب به اثر زنده ز مرده است نکوتر
دستي که عطايي نکند پاي به خواب است