خمخانه افلاک تهي ساخته ماست
ديري است که اين ميکده پرداخته ماست
آن گوهر ناياب که در بحر نگنجد
در سينه غواص نفس باخته ماست
سيلاب خس و خار وجودست جهان را
رازي که نهان در دل بگداخته ماست
يک سرو به آزادي ما نيست درين باغ
از صبح ازل اين علم افراخته ماست
بس چشمه که از ديده خورشيد گشايد
نوري که در آيينه پرداخته ماست
با همت ما روي زمين دامن خالي است
برداشته نه فلک انداخته ماست
رنگيني دارست ز بيباکي منصور
رعنايي سرو از نظر فاخته ماست
صبحي که ازو شور در آفاق فتاده است
فردي ز بياض نفس باخته ماست
هر چند کسي نيست به افتادگي ما
از چرخ مگوييد، که انداخته ماست
صائب که بر او نغمه طرازي است مسلم
خون در دلش از ناله بگداخته ماست