در چشم غلط بين نبود وضع جهان راست
چون جوي بود کج، نرود آب روان راست
شد بيخبري خضر ره کوي خرابات
آمد به غلط تير کج ما به نشان راست
در طينت پيران اثري نيست دوا را
از دست نوازش نشود پشت کمان راست
از سختي ره راهرو عشق ننالد
تا کعبه توان رفت به اين سنگ نشان راست
بلبل دلي از رد به فرياد تهي کرد
اي واي ز دردي که نيايد به زبان راست
چون تير ز روشن گهران گرد برآورد
تا با که شود اين فلک سخت کمان راست
چون شمع اگر قطره اشکي نفشاني
مگذر ز سر خاک من اي سر روان راست
در سوختگان نشو و نماهاست شرر را
اي زهره جبين مگذر ازين لاله ستان راست
شايسته لنگر نبود حلقه گرداب
در زير فلک صبح نفس کرد چسان راست؟
صائب شود آفاق معطر ز شميمش
چون غنچه کسي را که بود دل به زبان راست