شماره ٥٠٥: تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت

تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت
غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت
از سنگ سخت تر سخنان در سر شراب
چشم و دهان يار به بادام و پسته گفت!
رازي که بود پرده نشين همچو اشک من
مژگان شوخ چشم به مردم نشسته گفت
شرمنده ام ز خط که سيه بختي مرا
بر روي نازکش به زبان شکسته گفت
صائب تمام شعر تو يکدست و تازه است
اين قسم شعرها نتوان جسته جسته گفت