گر در ميان هوا چو حبابت نمي گرفت
دريا به هيچ و پوچ حسابت نمي گرفت
مي داشتي گر از دل بيدار بهره اي
شب ديده ستاره به خوابت نمي گرفت
گر پيچ و تاب عشق نمي گشت مهربان
شيرازه در بغل چو کتابت نمي گرفت
در هم نمي فشرد اگر درددل ترا
مغز جهان شميم گلابت نمي گرفت
مجنون صفت ز عقل اگر ساده مي شدي
انديشه خطا و صوابت نمي گرفت
يک چند، جوش در دل خم گر نمي زدي
کام از لب پياله شرابت نمي گرفت
مي داشت گوهر تو اگر مغز آگهي
دنيا به دام موج سرابت نمي گرفت
باريک اگر مي شدي از بوته گداز
چون ماه عيد، چرخ رکابت نمي گرفت
مي کرد خامسوز ترا آتش شباب
پيري اگر خبر ز کبابت نمي گرفت
صائب چراغ خانه و شمع مزار بود
دل، گرد اگر ز عالم آبت نمي گرفت