شماره ٤٨٢: امشب خيال زلف تو از چشم تر گذشت

امشب خيال زلف تو از چشم تر گذشت
اين رشته با هزار گره زين گهر گذشت
چون موج دست در کمر بحر مي کند
هر کس که چون حباب تواند ز سر گذشت
از سنگلاخ دهر دل شيشه بار من
خندان چو کبک مست ز کوه و کمر گذشت
حسن تو سرکش است، وگرنه ز جذب عشق
آهو عنان کشيده مرا از نظر گذشت
نقص بصيرت است حجاب گذشتگي
تا چشم باز کرد ز دنيا شرر گذشت
چون شمع با سري که به يک موي بسته است
مي بايدم ز پيش نسيم سحر گذشت
با شوخ ديدگان نتوان هم نواله شد
طوطي ز تنگ چشمي مور از شکر گذشت
از سيلي خزان نشود چهره اش کبود
آزاده خاطري که چو سرو از ثمر گذشت
چون بلبلان ترانه من مستي آورد
هر کس خبر گرفت ز من، بيخبر گذشت
صائب برون نبرد مرا وصل از خيال
فصل بهار من به ته بال و پر گذشت