شماره ٤٧٨: دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت

دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت
اغيار را به باطن مهر و وفا گذاشت
ناخن شکست و سينه همان برقرار خويش
فرهاد رفت و کوه الم را به جا گذاشت
خضري که خار از قدم سعي مي کشيد
پاي به خواب رفته ما را حنا گذاشت
ديگر به خاک پاي تو دست که مي رسد؟
صد سرمه خط به کاغذ اين توتيا گذاشت
روزي که عشق سلسله جنبان زلف شد
زنجير جاي کفش مرا پيش پا گذاشت
صائب گلي نچيد ز شکر لبان هند
روز بدي قدم به ديار وفا گذاشت