شماره ٤٧١: دور قمر چو گردش چشم پياله نيست

دور قمر چو گردش چشم پياله نيست
با کودکي نشاط شراب دو ساله نيست
حسن برشته اي که نگه را کند کباب
امروز در بساط چمن غير لاله نيست
هر کس به شاهدي است درين بزم هم شراب
ما را بغير شيشه کسي هم پياله نيست
در آتش است نعل سفر حسن شوخ را
مه در کنار هاله در آغوش هاله نيست
از وحشت است بستر ما کام اژدها
ما را شبي که دختر رز در حباله نيست
خشک است اگر چه ديده ما دل ز خون پرست
در شيشه هست باده اگر در پياله نيست
نسبت به اهل درد، کبابي است خامسوز
در باغ اگر چه سوخته جاني چو لاله نيست
هر ذره از جمال تو فردست و بي مثال
در مصحف تو نام خدا جز جلاله نيست
صائب مرا خرد نتواند مريد ساخت
پيري مرا بغير مي دير ساله نيست