ماتم سراي خاک مقام نظاره نيست
اينجا گلي بغير گريبان پاره نيست
در زير تيغ حادثه پر دست و پا مزن
کاين درد را به جز سر تسليم چاره نيست
از زاهدان خشک مجو پيچ و تاب عشق
ابروي قبله را خبري از اشاره نيست
ما درد را به داغ مداوا نموده ايم
بيچاره در قلمرو ما غير چاره نيست
ما را ز دور چرخ مترسان که گوش ما
در حلقه تصرف اين گوشواره نيست
دل نيست گوهري که به کس رايگان دهند
در يتيم، مهره هر گاهواره نيست
در لافگاه عشق که افتادگي است باب
هر کس ز خود پياده نگردد، سواره نيست
خضر مسافران توکل عزيمت است
سيل بهار همسفر استخاره نيست
در چشمه سار باده اگر شستشو دهي
هر پاره دل تو کم از ماهپاره نيست
در تنگناي دل نگريزد، کجا رود؟
صائب حريف ديده شور ستاره نيست