شماره ٤٦٣: بر کافران خداي جهان گر رحيم نيست

بر کافران خداي جهان گر رحيم نيست
چون زلف را ز آتش روي تو بيم نيست
بر خاک همچو طاير يک بال مي تپد
آن را که دل ز تيغ ملامت دو نيم نيست
بي آه سرد ياد نداريم سينه را
شکر خدا که خانه ما بي نسيم نيست
بي درد در سخن نبود جوهر اثر
بي قدر و قيمت است گهر تا يتيم نيست
بي برگ شو که عشرت روي زمين تمام
در خانه اي است فرش که در وي گليم نيست
ما از کجي به کوچه ديگر فتاده ايم
حرفي است اين که وضع جهان مستقيم نيست
از دوزخ و بهشت نظر بسته ايم ما
پرواز ما به شهپر اميد و بيم نيست
ما غافلان بساط اقامت فکنده ايم
در وادييي که کوه در او مستقيم نيست
صائب شود گشاده دلش بي گرهگشا
هر غنچه اي که چشم به راه نسيم نيست