در نامجو شرافت ذاتي تمام نيست
ياقوت چون عقيق مقيد به نام نيست
از عشق مي توان به حيات ابد رسيد
بي جوش عشق شيره جان را قوام نيست
عشاق را درستي دل در شکستگي است
اين ماه تا هلال نگردد تمام نيست
تيغش چو برق از دل مجروح ما گذشت
هر دولتي که تيز بود مستدام نيست
گاهي ز وصل دختر رز چشمي آب ده
کاين شوخ ديده قابل عقد دوام نيست
از انتقال حق دل خود جمع کرده است
با خصم هر که در صدد انتقام نيست
جنگ گريز مي کند از کاه کهربا
از بس که در زمانه ما التيام نيست
طوطي به يک دو حرف مکرر عزيز شد
تکرار حرف، عيب ز شيريني کلام نيست
کمتر ز برق بود خودآرايي بهار
هر دولتي که تيز بود مستدام نيست
بيت الحرام ديگر و ميخانه ديگرست
در کوي عشق بحث حلال و حرام نيست
فکر کنار و بوس ندارند عاشقان
در سينه هاي گرم تمناي خام نيست
چون ره کنيم در دل مشکل پسند تو؟
ما را که در حريم تو راه سلام نيست
از چشم شور خلق، شکر تلخ مي شود
با لطف خاص، چاشني لطف عام نيست
تاج زرست آتش جانسوز، شمع را
بي عشق، آفرينش آدم تمام نيست
زنهار حرف راست ز ديوانگان مجوي
در کشوري که سنگ ملامت تمام نيست
صائب چرا کنيم شکايت ز لاغري؟
کم نعمتي است در پي ما چشم دام نيست؟