از چشم ما سرشک فشاندن کمال نيست
اين خانه را به آب رساندن کمال نيست
ظلم است تيغ بر سپر افکندگان زدن
ناخن به داغ لاله رساندن کمال نيست
با ما ستاره سوختگان دشمني بس است
نشتر به خون مرده خلاندن کمال نيست
دست تعدي از سر پيران کشيده دار
پشت کمان به خاک رساندن کمال نيست
از خاکمال، سايه محابا نمي کند
افتاده را به خاک کشاندن کمال نيست
دنيا و آخرت چه بود با وجود حق؟
بر هيچ و پوچ دست فشاندن کمال نيست
در پنجه تصرف اگر هست جوهري
در مغز سنگ ريشه دواندن کمال نيست
داري اگر براق تجرد به زير ران
بر پشته سپهر جهاندن کمال نيست
برد قمار عشق به مقدار سادگي است
بر کاينات نقش نشاندن کمال نيست
آن را که بر جنون نزد از بوي نوبهار
ناخن به چوب گل نپراندن کمال نيست
زان خرمني که خوشه پروين در او گم است
بر مور دانه اي نفشاندن کمال نيست
صائب مگو به مردن بيدرد حرف عشق
آب خضر به خاک فشاندن کمال نيست