تا زنده ايم قسمت ما غير داغ نيست
پروانه نجات به نام چراغ نيست
در زير آسمان که نفس مي کشد به عيش؟
در تنگناي بيضه نسيم فراغ نيست
ناصح ز پنبه کاري داغم به جان رسيد
دوزخ حريف اين جگر تشنه داغ نيست
تا کي من و نسيم گريبان هم دريم؟
سوداي زلف کار من بي دماغ نيست
مذهب حريف تندي مشرب نمي شود
کو توبه اي که حلقه به گوش اياغ نيست؟
پروانه ايم، ليک نسوزيم خويش را
در محفلي که روغن گل در چراغ نيست
زورش کجا به چشم تماشاييان رسد؟
بلبل حريف رخنه ديوار باغ نيست
سيماب شوق کشته نگردد به هيچ تيغ
در بحر، قطره موج صفت بي سراغ نيست
عاجز کشي نه شيوه طبع بلند ماست
بر بال اين هما قم خون زاغ نيست
صائب ميان اين همه آتش نفس که هست
يک دل بجو کز اين غزل تازه داغ نيست