شماره ٤٤٩: از بخت تيره اهل سخن را گزير نيست

از بخت تيره اهل سخن را گزير نيست
روي نگين ساده سياهي پذير نيست
بر هر چه آستين نفشاني رود ز دست
بر هر چه پشت پا نزني دستگير نيست
از سرکشي نگاه تو گر نيست دلپذير
زلف تو در گرفتن دل شانه گير نيست
آوازه خط تو جهانگير گشته است
حرفي است اين که خامه مو را صرير نيست
هر چند هست چيني فغفور خوش قماش
چون دلبر ختايي ما خوش خمير نيست
در لفظ تيره معني روشن کند ظهور
بي پشت، روي آينه صورت پذير نيست
در چشم ما بزرگي دونان بود حقير
هر چند ذره در نظر ما حقير نيست
در آه اختيار ندارند بيدلان
بال شکسته مانع پرواز تير نيست
افتادگي سرير و سرافکندگي است تاج
در ملک فقر حاجت تاج و سرير نيست
گردد سبک ز سنگ، دل نخل ميوه دار
ديوانه را ز صحبت طفلان گزير نيست
چشمم چو خامه باز به روي سخن شده است
رزقي مرا به جز سخن دلپذير نيست
از راستان خدنگ بلا راست بگذرد
اين تير جز به چشم بدان جايگير نيست
از خون شبنمي نگذشت آفتاب تو
اي چرخ در بساط تو يک چشم سير نيست
سوزن چه پشت چشم که نازک نمي کند!
شکر خدا که سينه ما بخيه گير نيست
از جسم ما برون نرود نقش لاغري
اين نقش، بي ثبات چو نقش حصير نيست
صائب کجاست آينه تا بر سيه دلان
روشن شود که طوطي ما را نظير نيست