شماره ٤٤٨: داغم چو آفتاب سياهي پذير نيست

داغم چو آفتاب سياهي پذير نيست
چون صبح چاک سينه من بخيه گير نيست
اين شکر چون کنيم که پهلوي خشک ما
در زير بار منت نقش حصير نيست
فکر کمين مکن که تماشايي ترا
پاي گريز چون هدف از پيش تير نيست
آيينه اي کجاست که بر کور باطنان
روشن شود که طوطي ما را نظير نيست
در چشم ما که واله ابروي مصرعيم
بين السطور هيچ کم از جوي شير نيست
صائب در آب سيل بشود دست را ز دل
اين خانه شکسته عمارت پذير نيست