شماره ٤٣٨: حسن ترا به نقش و نگار احتياج نيست

حسن ترا به نقش و نگار احتياج نيست
روي شکفته را به بهار احتياج نيست
انديشه وصال ندارند عاشقان
از دست رفته را به کنار احتياج نيست
کان نمک کجا به نمکدان برد نياز؟
شور مرا به خنده يار احتياج نيست
ما صلح کرده ايم به دل از جهان گل
هر جا که مهره هست به مار احتياج نيست
گوش سخن شنو نکشد رنج گوشمال
دلهاي نرم را به فشار احتياج نيست
از مشرب وسيع به جنت فتاده ايم
اين نخل موم را به بهار احتياج نيست
يک آينه است شش جهت از نور روي تو
حسن ترا به آينه دار احتياج نيست
از بس هواي کشور مازندان ترست
مخمور را به آب خمار احتياج نيست
از جوش صيد، پر نتواند گشود تير
اينجا کمين براي شکار احتياج نيست
رنگيني کلام، گلستان من بس است
صائب مرا به باغ و بهار احتياج نيست