شماره ٤٣٣: جان رميده را به جهان بازگشت نيست

جان رميده را به جهان بازگشت نيست
دست بريده را به دهان بازگشت نيست
شبنم دو بار بازي بستان نمي خورد
دل را به رنگ و بوي جهان بازگشت نيست
از اشک و آه خويش نديدم نتيجه اي
در طالع شرار و دخان بازگشت نيست
دل چون ز دست رفت نيايد به جاي خويش
ياقوت را به سينه کان بازگشت نيست
هر رقعه اي که مي کنم انشا به آن نگار
در طالعش چو برگ خزان بازگشت نيست
پاي به خواب رفته ما را چو پاي خم
ديگر به خاک کوي مغان بازگشت نيست
افکنده سپهر نگردد دگر بلند
تير شهاب را به کمان بازگشت نيست
جستيم از کشاکش چرخ از شکستگي
تير شکسته را به کمان بازگشت نيست
مرغ ز دام جسته نيفتد دگر به دام
صائب مرا به ملک جهان بازگشت نيست