از ششدر جهات، اميد نجات نيست
دربند روزگار، نجات از جهات نيست
طفلان مهد خاک ز شيرند بي نصيب
اين گاهواره گويي از اين امهات نيست
چون بيد هر که تلخي بي حاصلي کشيد
انجام کار، قسمت او جز نبات نيست
از گل به آفتاب جدايي نمي کنيم
چون شبنم آشنايي ما بي ثبات نيست
جانها ز خط پشت لب يار تازه شد
اين لطف با سياهي آب حيات نيست
بلبل عبث به خرده گل چشم دوخته است
بر هر زري که سال نگردد زکات نيست
چشم از جهان بپوش که رخسار زشت را
مشاطه اي به از عدم التفات نيست
از اعتبار دهر کناري گرفته است
صائب حريف دشمني کاينات نيست