شماره ٤٣٠: چشمم به دستگيري لطف جيب نيست

چشمم به دستگيري لطف جيب نيست
نبضم رهين منت دست طبيب نيست
(در بحر فکر از سر اخلاص مي روم
باشد يتيم اگر گهر من غريب نيست)
(مقراض مي کنيم به يک حرف زلف بحث
رعناست سرو اگر چه، ولي جامه زيب نيست)
(در شمع بين که چون سرش افتاد زير پا
يک پله فراز جهان بي نشيب نيست)
(صد بوسه از لب تو لب جام مي گرفت
يک بوسه قسمت لب اين بي نصيب نيست)
(دست و بغل به خرمن گل رفته ايم ما
چون خرمن سرين تو آغوش زيب نيست)
دل مي برد ز کف در و ديوار خانه ات
گلميخ آستان تو بي عندليب نيست
(صائب نمي زند نمکي بر جراحتم
حسني که همچو دانه آدم فريب نيست)