نابسته رخنه نظر از هر عيان که هست
از پرده جلوه گر نشود هر نهان که هست
هر مو زبان نکته سرايي نمي شود
تا ترک گفتگو نکند اين زبان که هست
چندين هزار جامه بدل کرد هر حباب
درياي بيکران حقيقت همان که هست
باور که مي کند، که ازان گنج سر به مهر
آفاق پر گهر شد و او همچنان که هست
از سرنوشت هر دو جهان سربرآورد
خود را اگر کسي بشناسد چنان که هست
سنگ نشان به کعبه رسانيد حاج را
حق را نيافتي تو به چندين نشان که هست
کار جهان چنان که تو خواهي اگر شود
ايمان نياوري به خداي جهان که هست
صائب چسان به حمد تو رطب اللسان شود؟
اي عاجز از ثناي تو هر نکته دان که هست