شماره ٤١٩: ما گر چه بسته ايم لب از گفتگوي دوست

ما گر چه بسته ايم لب از گفتگوي دوست
آيينه دار راز نهان است روي دوست
از بوي پيرهن گذرد آستين فشان
در مغز هر که ريشه دوانيد بوي دوست
محو کدام آيينه سيما شود کسي؟
آيينه خانه اي است دو عالم ز روي دوست
رهبر چه حاجت است، که هر خار دشت عشق
برداشته است دست اشارت به سوي دوست
در پرده سوخت شهپر مرغ نگاه را
آه آن زمان که پرده برافتد ز روي دوست
درد طلب کجاست، که هر ذره خاک من
چون مور پر برآورد از جستجوي دوست
هر چند دوست را سر ما نيست از غرور
ما هم ز انفعال نداريم روي دوست
اوراق دل ز منت شيرازه فارغ است
تا کوچه گرد زلف حواس است بوي دوست
از سيل فتنه زير و زبر گر شود جهان
صائب برون نمي رود از خاک کوي دوست