شماره ٤١٢: هر کس فشاند بر من پر شور پشت دست

هر کس فشاند بر من پر شور پشت دست
از جهل زد به خانه زنبور پشت دست
يابد چگونه راه در آن زلف دست ما؟
جايي که شانه مي گزد از دور پشت دست
چون روي دست گل شود از زخم خونچکان
از حيرت جمال تو ناسور پشت دست
از شرم اگر چو غنچه کند دست را نقاب
رنگين شود ازان رخ مستور پشت دست
آنجا که ساعد تو برآيد ز آستين
غلمان رود ز دست و گزد حور پشت دست
در پيش عارض تو مکرر گذشته است
از برگ بر زمين شجر طور پشت دست
مي در گلوي مدعيان مي کند به زور
زد آن که بر لب من مخمور پشت دست
تا شد ز مي گزيده لب مي چکان يار
از برگ تاک مي گزد انگور پشت دست
چون داغ لاله خشک شد از خون گرم خويش
زخمي که زد به مرهم کافور پشت دست
خرمن عنان گسسته در آيد به خانه اش
مردانه گر به دانه زند مور پشت دست
مانع مشو ز خوردن خون اهل درد را
بيجا مزن به شربت رنجور پشت دست
نگرفت هر که دست فقيران به زندگي
خواهد گزيد پر به لب گور پشت دست
در پيش قطره چون سپر اندازد از حباب؟
موجي که زد به قلزم پرشور پشت دست
زاهد برون نمي نهد از زهد خشک پاي
چون بر عصاي خويش زند کور پشت دست؟
دستي اگر بلند نسازي به خواندنم
دست نوازشي است هم از دور پشت دست
هر چند خوشنماست سبکدستي از کريم
خوشتر بود ز سايل مغرور پشت دست
از کوزه شکسته کنون آب مي خورد
آن کس که زد به کاسه فغفور پشت دست
خواهد گزيد پر لب افسوس خويش را
شوخي که زد به صائب مهجور پشت دست