شماره ٤٠٥: موج شراب و موجه آب بقا يکي است

موج شراب و موجه آب بقا يکي است
هر چند پرده هاست مخالف، نوا يکي است
هر موج ازين محيط اناالبحر مي زند
گر صد هزار دست برآيد دعا يکي است
خواهي به کعبه رو کن و خواهي به سومنات
از اختلاف راه چه غم، رهنما يکي است
اين ما و من نتيجه بيگانگي بود
صد دل به يکدگر چو شود آشنا، يکي است
در کام هر که محو شود در رضاي دوست
با نيشکر حلاوت تير قضا يکي است
در چشم پاک بين نبود رسم امتياز
در آفتاب سايه شاه و گدا يکي است
پرواي سرد و گرم خزان و بهار نيست
آن را که همچو سرو و صنوبر قبا يکي است
بي ساقي و شراب غم از دل نمي رود
اين درد را طبيب يکي و دوا يکي است
هر چند نقش ما يک و از ديگران شش است
نوميد نيستيم ز بردن، خدا يکي است
دانند عاقلان که ظفر در رکاب کيست
هر چند دانه بيعدد و آسيا يکي است
از حرف خود به تيغ نگرديم چون قلم
هر چند دل دو نيم بود حرف ما يکي است
صائب شکايت از ستم يار چون کند؟
هر جا که عشق هست جفا و وفا يکي است