دنيا براي بيخبران عيش خانه اي است
مرغ حريص را گره دام، دانه اي است
شور مرا نسيم بهاران بهانه اي است
هر شاخ گل، جنون مرا تازيانه اي است
از اختيار ناقص خود دست شستن است
گر بحر بيکران جهان را کرانه اي است
شوري که کوه سر به بيابان نهد ازو
بخت به خواب رفته ما را فسانه اي است
آزاده اي که خاک نهادي است مشربش
بر صدر اگر قرار کند، آستانه اي است
دل را بس است از دو جهان درد و داغ عشق
مرغ غريب را پر و بال آشيانه اي است
زنهار پا برون منه از گوشه قفس
مطلب ز زندگاني اگر آب و دانه اي است
چون آفتاب خنده بر آفاق مي زند
آن را که همچو چهره زرين، خزانه اي است
صحن چمن ز نغمه طرازان تهي شده است
از بلبلان به جاي، همين آشيانه اي است
صائب در کريم به محتاج بسته نيست
طاعت وسيله اي و عبادت بهانه اي است