شماره ٤٠٢: در هر نظاره ام ز تو پيغام تازه اي است

در هر نظاره ام ز تو پيغام تازه اي است
هر گردشي ز چشم توام جام تازه اي است
هر روز از لب تو دل تلخکام من
اميدوار بوسه و پيغام تازه اي است
از پختگي اگر چه مرا عشق سوخته است
هر لحظه در دلم هوس خام تازه اي است
هر زخم تازه بر دل من يار کهنه اي است
هر داغ کهنه در جگرم جام تازه اي است
با عاشقان مضايقه کردن به حرف تلخ
آگاه نيستي که چه دشنام تازه اي است
هر چند کهنه تر شود آن يار تازه رو
ما را ازو توقع انعام تازه اي است
اي دل حساب خويش به آن زلف پاک کن
کز خط رخش به فکر سرانجام تازه اي است
آن را که هست کعبه مقصود در نظر
چشم سفيد، جامه احرام تازه اي است
صائب به دور عارضش از خط مشکبار
بر هر طرف که مي نگري دام تازه اي است