شماره ٤٠١: از فيض نوبهار، زمين بزم چيده اي است

از فيض نوبهار، زمين بزم چيده اي است
دست نگار کرده، رخ مي کشيده اي است
باغ از شکوفه، ليلي چادر گرفته اي
از لاله کوه، عاشق در خون تپيده اي است
عالم ز ابر، موج پريزاد مي زند
مهد زمين سفينه طوفان رسيده اي است
هر موج سبز، طرف کلاه شکسته اي
هر داغ لاله، چشم غزال رميده اي است
از لاله، بوستان لب لعلي است مي چکان
از جوش گل، چمن رخ ساغر کشيده اي است
هر زلف سنبلي، شب قدري است فيض بخش
هر شاخ پر شکوفه، صباح دميده اي است
هر برگ سبز، طوطي شيرين تکلمي
هر شبنم گلي، نظر پاک ديده اي است
شيريني نشاط جهان را گرفته است
صبح از هواي تر، شکر آب ديده اي است
اين قامت خميده و عمر سبک عنان
تير گشاده اي و کمان کشيده اي است
صائب همين بود دل بي آرزوي ما
امروز زير چرخ اگر آرميده اي است