ابر بهار گلشن رخسار، آينه است
آتش فروز شعله ديدار، آينه است
از دل توان به انجمن حسن راه برد
سنگ نشان کعبه ديدار آينه است
آنجا توان به زور نفس کار پيش برد
افسانه اي است اين که دل يار آينه است
نتوان به کنه چرخ رسيدن به سعي فکر
انديشه مور و اين در و ديوار آينه است
با روي يار چهره شدن نيست کار گل
دارد کسي که جوهر اين کار، آينه است
گر دل بجاست، وضع جهان آرميده است
گر چشم روشن است، گل و خار آينه است
عاشق چو محو گشت، دو عالم دو عينک است
طوطي چو مست شد، در و ديوار آينه است
امروز ديده اي که نرفته است آب ازو
صائب درين زمانه غدار آينه است