آب حيات ما ز شراب شبانه است
عيش مدام، زندگي جاودانه است
عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟
پروانه را همين بال و پر آشيانه است
بر گوهرست ديده غواص از صدف
ما را غرض ز دير و حرم آن يگانه است
چون کاروان ريگ روان عمر خاکيان
هر چند ايستاده نمايد روانه است
سد سکندرش سپر کاغذين بود
بيچاره اي که تير فضا را نشانه است
اين کوره اي که چرخ ستمکار تافته است
بر سنگ جاي رحم درين شيشه خانه است
عشاق را لب از طمع بوسه بسته است
از بس دهان تنگ تو شيرين بهانه است
روشنگر وجود بود گرمي طلب
چون خار و خس رسيد به آتش زبانه است
صائب ز هر سخن که به آن تر زبان شوند
جز گفتگوي عشق سراسر فسانه است