شماره ٣٩١: چشم ترم که مشرق چندين ستاره است

چشم ترم که مشرق چندين ستاره است
بر آفتاب روي که گرم نظاره است؟
از داغ تازه اي که به دست تو ديده ام
چون لاله در کفم جگر پاره پاره است
ما مي رويم در دهن شعله چون نسيم
چنگ گريز، کار سپند و شراره است
از دست و پا زدن نيم آزاد زير چرخ
يک دم، چو طفل شوخ که در گاهواره است
از ره عنان بتاب که کارت به خير نيست
دامن کش توکل اگر استخاره است
بر نقش پاي مور به آهستگي خرام
زنجير فيل مست مکافات، پاره است
شور حوادثم نجهاند ز خواب خوش
چندان که نازبالشم از سنگ خاره است
صد کاروان اشک گذشت و خبر نيافت
صائب ز بس به روي تو گرم نظاره است